🔖با من حرف بزن مادر، من زینبم


◾️می‌گویند دختر اگر حرف دل مادر را نفهمد که دختر نیست. مادر! من چهار سال دارم اما دردِ دل تو را می‌فهمم. با من حرف بزن. حرف دلت را با جانم می‌شنوم. هنوز زمانی از داغِ رسول خدا نگذشته که ما دوباره به سوگ نشسته‌ایم.

◾️ درست است که من با تو در کوچه نبودم، درست است که برادرم حسن، از وقتی از کوچه برگشتید، زبان به دهان گرفته و در دل خون می‌گرید، اما رنگ رخسار ، حتی رو‌گرفتن تو از پدرم علی، نشان از روایتِ غم‌انگیز کوچه دارد.

 ◾️مادر تازه جوانم!  من هیچ‌گاه روزهایی را که با ما دربٍ خانه‌ی مهاجرین و انصار را می‌زدی، تا از آنها برای ولایت بیعت بگیری را از یاد نمی‌برم. همان روزهای سیاه که مردم حتی جوابِ سلامِ ولیِّ خدا را نمی‌دادند.

◾️من هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم چطور با زنان مهاجر و انصار  برای روشنگری حقِ ولایت،  به بحث  می‌نشستی تا آنان را با خود همراه کنی و برای حجت خدا بیعت بگیری. مادر تو مردانه به میدان جهاد آمدی تا مرا برای عصر پر التهاب عاشورا بپرورانی. 

 ◾️آری، من کوچکم اما صحنه‌ی میخ در و خونِ روی دیوار را دیدم. خودم با چشم خودم دیدم که چطور بدعهدان روزگار، بیعت غدیر را فراموش کردند و درب خانه را به پهلویت زدند، در خانه‌ای را که حبرائیل برای ورود به آن اجازه می‌گرفت،  به آتش کشیدند تا ولی خدا را به اجبار به مسجد ببرند و از او بیعت بگیرند.

 ◾️من ریسمان به دستانِ فاتحِ خیبر را دیدم، آن زمان که حجت خدا به نامردان روزگار می‌گفت: «به خدا قسم اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم محشر به پا می‌شد.» من ردِّ خونِ پهلوی شکسته‌ات را دیدم، وقتی خود را به پدر رساندی تا ریسمان از دست حیدر بگشایی. من غلاف شمشیر قنفذ را دیدم که چگونه به پهلو و بازویت اصابت کرد تا  دست تو را از دامان ولایت کوتاه کند. به گمانم همین ضربه‌ی غلاف مرا بی‌مادر می‌کند.

◾️مادر! من شنیدم بین در و دیوار فضّه را صدا کردی تا به یاریت بشتابد، شنیدم که گفتی برادرم محسن … 

◾️ مادر جان به من رحمی کن و قدری   بیشتر پیش زینب بمان. رحمی کن و وصیت نکن. آخر چگونه تاب آورم دیدن کفن تو را؟ کفن  پدرم علی را؟ قصه‌ی تابوت و غربت حسن را و پیراهن کهنه‌ی حسین را. 

◾️آری، من زینبم. اما چگونه تاب آورم مرگ مادر هجده ساله را؟ چگونه تسکین شوم غمِ علی را در سوگ تو؟  چگونه زخم حسن را التیام بخشم که قلب او  زخم‌خورده‌ی  سیلیِ کوچه است؟ چگونه سیراب کنم  عطش حسین را، وقتی که روضه‌ی سرِ بریده را این چنین برای من مکشوف خوانده‌ای؟ اما به خدا قسم روضه‌ی بازو و پهلویت  مرا در کودکی پیر خواهد کرد.
مادر با من حرف بزن، من زینبم… 

 

موضوعات: بدون موضوع, مادربامن حرف بزن من زینبم  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-10-14] [ 11:29:00 ق.ظ ]