صبورانه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  آخرین زنگ زندگی   ...

💫✨💫✨💫✨💫✨

میدانيد آخرين زنگ
زندگی تان کی ميخورد!؟

خدا ميداند، ولی… آن روز که آخرين
زنگ دنيا میخورد، ديگر نه ميشود
تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت!

آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه
بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه
هم کوچکتر بود؛ و آن روز تازه می فهميم
که زندگی عجب سوال سختی بود! سوالی
که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا
ميخورد، روی تخته سياه قيامت،
اسم ما را جزءِ خوب ها بنويسند …

خدا کند حواسمان بوده باشد که
زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده
باشيم که ((حيات=زندگی)) را از ياد برده باشيم.

خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد
کرده باشيم و سعی ما بر اين بوده باشد
که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی
کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چک نويسی
بيش نيست؛ چرا که ترسيم عشق
حقيقی در دفتر ديگر است

 

#اللهم_عجل_الولیک_الفرج

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-06-22] [ 10:47:00 ق.ظ ]





  شعری ازاباعبدالله   ...

#به_قلم_خودم
#بحار_الانوار
شعری_از_امام حسین
حضرت‌سجادعلیه سلام‌می‌گوید،شبی‌که‌پدرم‌فردای‌آن‌به‌ شهادت‌رسید،
بیماربودم‌وعمه‌ام‌زینب‌ازمن‌پرستاری‌ می‌کرد.دراین‌حال‌پدرم،ازاصحاب‌کنار کشیده‌وبه‌خیمه‌آمد.
(این‌ شعرمنتسب‌به‌اباعبدالله‌علیه‌سلام‌است)
یا دَهُرُ اُفِِ لکِ مِن°خلیلِِ

کم°لک بالاِشراق‌وَ الاَصیلِ

مِن°صاحبِ وطالبِ قتیلِ

والدّهرُلایقنَعُ‌بالبَدیلَ

وَکُلُ‌حیّ‌سالِکُ سبیلِ
ای دنیا!اف بردوستی‌توکه‌بسیارازدوستان‌و خواستارانت‌راسپیده‌دمان‌شامگاهان
به کشتن‌می‌دهی‌وهرگزبه‌مانندآنان‌قناعت
نمی‌ورزی‌!هماناکارهابه‌خدای‌بزرگ
واگذارده‌وسرانجام‌بامرگ‌دیدارخواهد
کرد

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-05-29] [ 06:22:00 ب.ظ ]





  #مقتل الحسین   ...

#به_قلم_خودم
امام حسین(ع)به عمربن‌سعدپیام‌فرستادکه‌می‌خواهم‌باتوگفت‌وگوکنم.
امشب‌میان‌لشکرماولشکرخودت‌ همدیگر‌راببینیم….
عمربن‌سعدباحدودبیست‌هزارسوار‌ وامام‌باتعداداندکی‌بیرون‌آمدند.
امام‌حسین(ع)به عمربن سعدفرمود: وای برتو!آیاازخدایی‌که‌بازگشتت‌به سوی‌اوست.نمی‌ترسی؟ای‌مرد!
آیابامن‌می‌جنگی،درحالی‌که می‌دانی‌من‌فرزند‌چه‌کسی‌هستم؟
این‌قوم‌راواگذاروبامن‌باش
که دراین‌حال‌به‌خدانزدیک‌تری….
عمربه‌امام‌گفت:بیم‌دارم‌که‌خانه‌ام‌را خراب‌کنند!
امام‌حسین(ع)فرمود:من‌آن‌را‌برایت‌ می‌سازم.
عمرگفت:می‌ترسم‌که‌مزرعه‌ام‌رابگیرند.
امام‌حسین(ع)فرمود:من‌بهتر‌ازآن‌رادر ملکم‌درحجاز‌به‌تو‌می‌دهم.
عمرگفت:من‌خانواده‌ای‌دارم‌که‌برای‌آنان نگرانم.
امام حسین(ع)فرمود:من‌سلامت‌آنها را ضمانت‌می‌کنم.
عمرساکت‌ماند‌وپاسخی‌نداد.امام‌ حسین(ع)ازاوروی‌گرداند‌ودرحال‌‌ بازگشت‌فرمود:توراچه‌شده؟! خداوندجان‌تورادربسترت‌بگیرد‌وتورا نیامرزد!
به‌خداسوگند‌امیدوارم‌جزاندکی‌ازگندم عراق نخوری!

#خدایا_مارا_حسینی_بمیران

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1402-05-27] [ 07:57:00 ب.ظ ]





  #اسیر_شیطان   ...

🔴 اسیر شیطان

♦️حضرت موسی (علیه‌السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه‌السلام) ایستاد.

♦️موسی (علیه‌السلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!

♦️موسی (علیه‌السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!

♦️موسی (علیه‌السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم.

♦️موسی (علیه‌السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛

⏺سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم:

1- هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد.

📚 اصول کافی، ج 2، ص 262



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:21:00 ق.ظ ]





  #مسیر_عاشقی   ...

#مسیر_عاشقی
#به_قلم_خودم
عمروبن جناده الانصاری
ازیاران امام حسین(ع)وشهدای کربلابود که درمکه‌مکرمه‌به همراه‌پدرومادربه‌کاروان امام پیوستن
پدرش جناده بن حارث ازیاران‌پیامبر(ص)وشیعیان‌امام‌علی(ع)بود‌که‌درجنگ‌صفین‌هم حضورداشته
ودرروزعاشورادررکاب‌امام‌به شهادت‌رسیدپس‌ازشهادت‌پدرش
جناده،مادرش عمرو را راهی‌کردوگفت‌پسرم برو‌ وحسین(ع)رایاری‌کن
اونزد امام رفت واجازه میدان خواست.حسین(ع) اجازه نداداوباردیگرسخن خودراتکرارکردامام فرمودن‌ این جوان تازه پدرش شهیدشده است‌وشایدمادرش میدان رفتن‌اوراخوش نداند
اوگفت:ای فرزند رسول خدا(ص)مادرم‌مرا
امرکرده که‌شمارایاری کنم وبه دستان خودش لباس زراع برتنم‌پوشانده است
امام حسین(ع)به‌اواجازه‌میدان رفتن داد
درمیدان‌بادشمنان‌جنگیدتابه شهادت رسیده‌
مالک بن نسریدی سرش راجداکرده‌وبه‌سوی‌لشکرگاه‌‌امام‌حسین(ع)پرتاب نموند
نقل شده است به هنگام شهادت21سال وبنابه نقل دیگر11یا9سال داشت
مادرش‌سررابرداشت وگفت
آفرین‌پسرم.ای شادی دلم وای نورچشمم
سپس سر رابه‌سوی‌یکی‌ازافراددشمن‌پرتاب‌کرد
وعمود خیمه رو کشیدوبرآن
گروه حمله‌کردامام‌او رابرگرداند‌وبر
حقش دعا فرمودند

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-05-24] [ 07:23:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما