#به_قلم_خودم
امام حسین(ع)به عمربن‌سعدپیام‌فرستادکه‌می‌خواهم‌باتوگفت‌وگوکنم.
امشب‌میان‌لشکرماولشکرخودت‌ همدیگر‌راببینیم….
عمربن‌سعدباحدودبیست‌هزارسوار‌ وامام‌باتعداداندکی‌بیرون‌آمدند.
امام‌حسین(ع)به عمربن سعدفرمود: وای برتو!آیاازخدایی‌که‌بازگشتت‌به سوی‌اوست.نمی‌ترسی؟ای‌مرد!
آیابامن‌می‌جنگی،درحالی‌که می‌دانی‌من‌فرزند‌چه‌کسی‌هستم؟
این‌قوم‌راواگذاروبامن‌باش
که دراین‌حال‌به‌خدانزدیک‌تری….
عمربه‌امام‌گفت:بیم‌دارم‌که‌خانه‌ام‌را خراب‌کنند!
امام‌حسین(ع)فرمود:من‌آن‌را‌برایت‌ می‌سازم.
عمرگفت:می‌ترسم‌که‌مزرعه‌ام‌رابگیرند.
امام‌حسین(ع)فرمود:من‌بهتر‌ازآن‌رادر ملکم‌درحجاز‌به‌تو‌می‌دهم.
عمرگفت:من‌خانواده‌ای‌دارم‌که‌برای‌آنان نگرانم.
امام حسین(ع)فرمود:من‌سلامت‌آنها را ضمانت‌می‌کنم.
عمرساکت‌ماند‌وپاسخی‌نداد.امام‌ حسین(ع)ازاوروی‌گرداند‌ودرحال‌‌ بازگشت‌فرمود:توراچه‌شده؟! خداوندجان‌تورادربسترت‌بگیرد‌وتورا نیامرزد!
به‌خداسوگند‌امیدوارم‌جزاندکی‌ازگندم عراق نخوری!

#خدایا_مارا_حسینی_بمیران

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1402-05-27] [ 07:57:00 ب.ظ ]