خبررسید!
ناگهان رفته ای مشهد،
دلم ریخت…
باخودم گفتم خدابخیرکند…
طولی نکشیدکه یکی یکی عکسهای زیارت کردنت رسید…
نمی دانم
ولی انگارعکس های زیارتتان شبیه هربار نبود…
توی قاب عکس ها…
تنها
خاضع
پرتمنا
منکسر
ایستاده بودی کنار ضریح!
مخصوصاآنها که صورت به صورت سنگ مضجع گذاشته بودی و داشتی چیزی آهسته درگوش آقا میگفتی،
به خودم گفتم این بار برای حرف مهم وخواسته ی بزرگی رفته ای پیش آقای ضامن!
وحالا…این روزها که هوای عراق از فتنه غبارگرفته وزیارت اربعین
مان به دلواپسی کشیده
میفهمم آن نجوایت درگوش آقا چه بود…
[پنجشنبه 1401-06-10] [ 11:27:00 ق.ظ ]